راهنمای نگارش پایان نامه درباره ادبیات و فرهنگ عامّۀ هرمود صحرای باغ (لارستان فارس)- ... |
- تیر سرخ: تیر سرخ به تو اصابت کند !Tir-e-sorx. تیر پنج تیر: تیر پنج تیر به تو اصابت کند!Tir-e-pang tir.
جوش بو جَمَهاُشْ نِبوُ: جان داشته باشد، لباس نداشته باشد!Ĵuš bǜ Ĵamma-šnebǜ.
جونَّ مرگ ببش: جوان مرگ شوی!Ĵuna mmarg bebeš.
چَشُت اَووه سیاه بیاره :چشمانت آب سیاه بیاورد!Ĉašot ow-ve siya biyāre.
خدا درد تادِت:خدا به تو درد بدهد!xoda dard tadet. خداکِ زِرتریلی اُچِشْ: الهی زیر تریلی بروی!xoda ke zere terili oĈeš خداکِ خَبِرُتْ بیارِن : الهی که خبر مرگت بیارنxoda ke xabarot beiaren - خداکِ تِ ماتِوِه جِلِزْ جِلِزْ بُکُنِشْ: خدا کند که توی ماهیتابه جلزجلز بکنی!
Xoda ke te matava jelez lelez bokoneš
-خسّالُتْ بِزِنْد: الهی بلایی سرت بیاید!xassalot bezend. خَلَه لَنِگه خونی بِلرِشْ !xalalang xǜni belezeš.
درد بیدوات بگری:درد بی درمان بگیری!dard e bi davat begeri.
دود بُکُنِش:الهی بسوزی و دود کنی!dood bokonešسرطان بِگرش:الهی سرطان بگیری!saratan begereš شَل تَ لی:گِل به رویت!šal ta li گِل تَ لی:خاک بر سرت!Gel ta li.
گِل مَ لی: خاک بر سرم!Gel ma li گِل شَ لی: خاک بر سرش!Gel ša li مارتَ جُون بِزِنْد: مار به جانت نیش بزند!Mar ta jon bezendمارتَ خِر بِزِنْد:مار به گلویت نیش بزند!Mar ta xer bezend مارتَ کَچَکْ بِزِنْد: مار به پایت نیش بزند!Mar ta kačak bezend مار اَچَشُتْ بِزِنْد: الهی مار به چشمت نیش بزند!Mar a čašot bezend مَرْگُتْ با: مرگت زودتر بیاید !Margot ba نه جوت بو، نه جَمَه: نه زنده باشی ، نه لباس داشته باشی.
همیشه گرفتار و زبون باشی! Na gut boo na ga ma
چَشُتْ روزِ بد نبینِه: الهی چشمت روز بد نبیند!Ĉašot rǜze bad nebine
کربونُت بِوِم: قربانت گردم korbonot bevem
تَ دَوْر بگردِم: الهی دورت بگردم! Ta dowr begar dem
بلبلان خاموش شِی خرس هاخَتی هر که هو شاخَ، سر مَشک و ابِنی
بلبلان خاموش باشید که خرس میخواهد بخوابد،هر کس که آب خورد سر مشک را ببندد.
Bolbolan xamoš šei xers axati Arke ow šaxa sere mašk vabeni
هر که هو شاخه سر مشکاُش نِبست از خدامِی کِ تا صُب نیا مَنِی
هر کس که آب خورد و سر مشک را نسبت، از خدا میخواهم که تا صبح زنده نماند.
Arke ow šaxa sere mašk oš nebast Az xoda mai ke ta sob neiamani
-بادِ لقوَه اِ سیات بِزِند: ترا باد لَقوه (در گویش لاری این باد فلجزا است) سیاه بزند.
Bādé laqva-e siāā ot-bezend .
-خدا یارت بی :خداوند یارت باشد.!Xoda yarot bi
-سلامت بِش :الهی سالم باشی!Salamat bešیاد خَشُش: یادش به خیر باشد!Yade xašoš بی معنی منای دیر:الهی بلایا اتفاقی که برای فلانی پیش آمده، برای من پیش نیاید!
Bi mani manay-e-dir
-دیرمَلی بی: دور از جانم باشد!dir ma libi خدا مَ لی نِنِسه: خدا برای من پیش نیاورد (عیب و ننگ)xoda ma li nenese - اَ تره دسّ بوات اُچِش: الهی نیست و نابود شوی!Atoored a sse boāt o češ وایَه وَدل وامَنِش: آرزو به دل بمانی!vaya va del va maneš ته چراغ دِل بو: الهی چراغ دلت باشد! (دعایی مرسوم در بین زنان که در باب فرزندان گفته می شود).
Ta čera q-e- del bū.
۴-۲۰ گپشو، افسانهها و حکایات
پیشدرآمد:
افسانهها، داستانها، قصهها،حماسهها، اسوهها و بالاخره اسطورههای هر قوم و ملّت در ساخت فرهنگ آن جامعه سهم عمدهای دارند.
دکتر روحالامینی معتقد است:«اسطورهها از دیدگاه های مختلف علوم انسانی و علوم اجتماعی چون ادبیات، ربانشناسی، روانشناسی،روانپزشکی،جامعه شناسی و مردمشناسی مورد مطالعه و تجزیه و تحلیل قرار می گیرند.
در هرمورد به داستانها«گپشو» میگویند. متأسفانه با وجود تلاش های بسیار نگارنده جهت ثبت و ضبط داستانهای رایج میان اهالی هرمورد نتیجهای چندان عاید نشد و اهالی جوان یا داستانی بلد نبودند نقل کنند و یا به صورت ناقص بیان میکردند. پیران و کهنسالان نیز یا داستان-ها را به یاد نمیآوردند یا بعد از گذشت اندک زمانی خسته شده، قصهها را نیمهکاره رها می کردند. اما با این وجود قصهها و گپشوهایی جمعآوری شده که در جای خود داری اهمیت است.
قابل ذکر است داستانها و قصههای محلی همه آوانگاری شده اند و فارسینویسی آنها نیز در ادامه آن آورده شده است.
۴-۲۰-۱- دخترعمو و پسرعمو
یک دخترعمو و پسرعمویی بوده اند. پسرعمو وضع مالی خیلی خوبی داشت، امّا دخترعمو فقیر و ندار بوده، اما بسیار جوان و زیبا بود.
پسرعمو به مال و ثروتش مینازید و در شأن خودش نمیدید که با دختر عموی فقیرش ازدواج کند. تا اینکه دخترعمو با فردی که سیاه چهره بود ازدواج می کند.
روزی پسرعمو سوار بر اسبش به باغی وارد می شود، در گوشه ای از باغ دخترعموی زیبایش را می بیند که با همسر سیاهچهرهاش نشسته-اند و گرم گفتوگو هستند.
پسرعمو خطاب به دخترعمویش میگوید:
پسین گاهی برفتم کوچه باغی به کنج باغ میسوزد چراغی
بدیدم بلبل مست غزلخوان زده زانو به زانوی کلاغی
دخترعمو صدایش را میشنود و در پاسخ پسرعمو میگوید:
کلاغی که با من دمساز باشد به از شاهین چرخ و باز باشد
به هر ویرانه ای که دل بگیرد به از استانبول شیراز باشد.
(اسماعیل طیبات)
۴-۲۰-۲- داستان مداکی و سیدّ محیا
مداکی مردی آهنگر و دوره گرد بوده و به اصطلاح گوگلک« صحرا گرد » بوده. روزی در مکانی چادری بر پا کرده و در کنار همسرش به آهنگری مشغول بوده، و همزمان با کار آهنگری شعر هم میسروده:
خودم آهنگرم خُم می دهم دَم چپ دستم نشسته یار همدم
مداکی غم مخور شکر خدا کن خدا روزی رسان است تا دمِ دمِ
سید محیا که از آنجا میگذشت صدای مداکی را شنید برگشت و گفت: شعرت را یک بار دیگر بخوان. مداکی که سید محیا شاعر شلواسرای معروف را نمیشناخت گفت:
برو مردک تو مرد خر چرانی از این معنای شلواها چه دانی؟
فرم در حال بارگذاری ...
[شنبه 1400-08-22] [ 09:49:00 ق.ظ ]
|