-عجب دختر هنرمندی است!
-انواع هنرها دارد که خیاطی پی آنها نمودی ندارد» ( همان: ۵۱۲).
ماری علاوه بر خیاطی و ساز زدن، در درست کردن دستهگل نیز مهارت دارد؛ « شمس رفت به قصر ابونصر دید ماری لباسی سفید و ساده پوشیده و گیسوان را به رسم فرنگان بر روی سر دسته کرده و عقدی از گل یاس ساخته و بر گردِ عارض بسته و بیلی کوچک به دست گرفته، در میان باغچه پای گلها را بیل میزند و با اره شاخه های زیادی را میبرد و سبدی از شاخه های یاس ساخته، چند دسته گل که با کمال قشنگی و صنعت بسته در آن نهاده» ( همان: ۶۲۳).
۲ – ۱۲) مستورگی
چو مستور باشد زن و خوبروی به دیدار او در بهشت است شوی
مستورگی و بر سر زبان نبودن، برای زنانِ رمانِ خسروی یک اصل مهم و حیاتی است، و خانواده و جامعه به شدت بر روی این مهم پافشاری میکنند. در ادامه به مواردی که در آن بر لزوم مستورگی زنانِ رمان تأکید شده است، میپردازیم.
پایان نامه - مقاله - پروژه
سلطان مصر به محمد، پسرش در مورد اینکه مبادا به طغرا اظهار میلی کند یا از عشق او نزد کسی بگوید، قاطعانه هشدار میدهد تا نام طغرا بر سرِ زبانها نیفتد؛ « پس باشد تا ببینید اما اگر تا آن وقت که برادرش بیاید، بشنوم از محمد نسبت به این دختر اظهار میلی شده یا پیش احدی اظهاری کرده او را از پسری خود خلع خواهم کرد. امروز این دختر به منزلۀ ناموسِ من است بلکه محترمتر. نباید او را بر سر زبان انداخت» ( همان: ۴۰۱).
اتابک آبش خاتون از اینکه به واسطۀ عدم تجربه بر سر زبان مردمِ شیراز افتاده، دلگیر است؛ « اگرچه من به واسطۀ عدم تجربه و مشق تدلیس به زبان اهل شیراز افتاده و میدانم چیزها در مورد من میگویند اما خدا را شاهد میگیرم که پس از فوتِ منکو تیمور و کلیجه که او نیز شوهرِ حلال من بود و از جهت مصالحِ کارِ زندگانی خود به عقدِ او درآمده بودم تاکنون دستِ نامحرمی بدن مرا لمس نکرده» ( همان: ۶۳۴).
و در مورد افشا شدن رابطهاش با شمس، نیز نگران است که مبادا طغرا او را بر سر زبان اندازد؛ « اگر او همچو بویی ببرد سر به رسوایی در میآورد و روزگار بر تو سیاه میکند و مرا هم به سر زبان خواهد انداخت» (همان: ۶۳۵).
هما نیز از اینکه به واسطۀ زشتخویی سعدالدین بر سر زبانها افتاده، ترک مراوده با آن خانواده میکند؛ « این از جهت ترس از دنائت و هرزگی آن پسر است که مرا ندیده به سر زبانها انداخته. اظهار عشق به من میکند. مثل اینکه ده مجلس مرا دیده و با من صحبت داشته و حال اینکه تا به حال چشم او به شمایل و قد و بالای من نیفتاده. یک چیزی از خواهر دیوسیرتش شنیده، ندیده عاشق است. آیا به همچو خانه میتوان رفت که هر کس بشنود تصور کند که آنچه او میگوید راست است و ما با هم آشنایی داشتهایم؟ از کجا نمیرفت در جایی پنهان شده مرا به خاطر سپرده در مجلس اوباش لاف زند که او را دیدم به این نشان و علامت؟» ( همان: ۷۵۷).
مادر هما نیز از ترس اینکه عشقورزی طغرل و هما شهرۀ شهر نشود و خانوادهاش بر سر زبانها نیفتد، دست به دامان ماری میشود؛ « من که بارها گفتهام. میل دارم دخترم را به او بدهم. حال هم زودتر این کار را بکنید که عشق آنها شهرتی نکند و ما به سر زبانها نیفتیم» ( همان: ۷۹۳).
۲ – ۱۳) شجاعت
از شجاعت زنان نیز در بعضی حوادثِ این رمان ذکری رفته است؛ اما روی هم رفته آنقدر نیست که در مقابل تصویری که از بیدست و پایی زنان ارائه شده، بتواند خودی نشان دهد. در شبِ اسارتِ طغرا و همراهانش به دست راهزنان، طغرا با در دست گرفتن چوبی و گردِ دیگر زنان گشتن، اجازه نمیدهد که دزدان به آنها نزدیک شوند؛ «او [ رئیس دزدان ] سیخها را گرفته رفت به طرف زنان. دید بر گردِ آتش حلقه زده، سرها را به زانو نهاده ، چرت میزنند اما یکی از آنها چوبی به دست گرفته به اطراف آنها میگردد. و از آنها حراست میکند» ( همان: ۴۷۲).
در جایی دیگر طغرا بر سر رئیس دزدان نعره میزند و او را به مرگ تهدید میکند؛ «برو از پیش چشمم گم شو. تو اگر نعرۀ مردانه او را بشنوی زهره میبازی . ای خدا به این پستفطرت دنی بنما که از مردان نشان ندارد. دور شو از اینجا والّا با این چوب مغزت را پریشان میکنم» ( همان: ۴۷۳).
تنها موردی از رمان که در آن زن شمشیر به دست میگیرد و شجاعانه در راه شوهرش میجنگد، وقتی است که دمشق بعد از طولانی شدن غیبت عیسی، اسب و شمشیر برمیدارد و به یاری او میرود. خسروی در اینجا دمشق را به ماده شیری تشبیه میکند که بر صید خود حمله میآورد؛ «روز پنجم دمشق به آن جوانها گفت:
-آیا رواست که ما در اینجا آسوده نشسته و رفقای ما در آنجا گرفتار باشند و به تجسس و تفحص حال آنها نرویم؟ ما که از آنها عزیزتر نیستیم یا کشته میشویم یا خبری از آنها به دست میآوریم.
-آنها که دیدند دختری چنین غیرت به خرج میدهد و از جان در راه دوستان خود میگذرد، خجلت کشیدند تمرد نمایند و گفتند:
-امر از خاتون است. هرچه بفرمایید اطاعت میکنیم… دمشق خاتون مانند مادهشیری به جست و خیز برآمده و آن دو جوان از عقبِ او از آن بالا سرازیر شدند و ده تن را دیدند که به خاک هلاک افتاده در نقاط مختلفه جنائزِ آنها پیداست که هر یک در پای سنگی خوابیدهاند. چون به نزدیک آنها رسیدند، دمشق دید یکی از آن پنج نفر خود را به نزدیک آن دو نفر رسانیده، دست و شمشیرش بالا رفت که به تارک عیسی فرود آورد. دمشق خاتون مجالش نداد و تیغی به ساعدش نواخت که با شمشیر به زمین افتاد» ( همان: ۱۰۴۶).
۲ – ۱۴) اهمیت ندادن به مادیات
یکی دیگر از مواردی که در رمان شمس و طغرا، به عنوان یک امتاز مثبت برای زنان میتواند مورد بررسی قرار گیرد، اهمیت ندادن به مادیات و پول است. با اینکه تمامی قهرمانان مرد و زنِ رمان خسروی، از طبقۀ مرفه جامعه هستند، اما مواردی نیز ذکر شده است که در آن زنان بر بیاهمیت بودن ثروت و مال تأکید کردهاند و از مرد و شوهر، خودِ او را خواستهاند. در ادامه به بررسی این موارد میپردازیم.
طغرا وجود شمس را بر گنج باد آوردۀ او ترجیح میدهد و آن را بیارزش میخواند« طغرا ساعتی آنها را زیر و بالا کرد و متحیر بود که این جواهرآلات را از کجا آوردهاند که در خزانۀ هیچ سلطانی یافت نمیشود. پس سر برداشته گفت:
-عزیزم اینها چیست و به چه کار من میخورد؟ اولاً اینها زینت پادشاهان است نه امثال من. ثانیاً در صورتی که من نتوانم اینها را ظاهر سازم و استعمال کنم با سنگ چه تفاوت دارد برای من؟ به نقد جز جمال دلارای تو چیزی به کارم نمیآید و دردم را دوا نمیکند؛ چون تو دارم دگرم هیچ نباید» (همان: ۲۲۳).
در جایی دیگر نیز طغرا وجودِ شمس را بر گنج اولی میداند، که التبه نشان از نکتهسنجی وی دارد؛ « اگر تو را داشته باشم تمام آنچه در آن است مال من است. اگر نه چه خاک و چه زر و گوهر. پس گنج من، مال من، راحت من، تویی که به نقد پیشم نشستهای. این چه کفران نعمتی است که من بکنم و چه زحمت و تعبی است که به خود و شما دهم؟» ( همان: ۲۳۱).
در جامعهای که تمامیِ زنان آن اهل چشم و همچشمی هستند و برای آراستگی خود در مهمانیها، از قرض کردن جواهرآلات ابایی ندارند ، طغرا اما، در مجلسی که اتابک ترتیب داده از بستن جواهرات و آراسته کردنِ خود با زر و زیور خودداری میکند؛ « مادرش گفت:
-فرزند این چه شکل است خود را آراستهای؟ چرا آن همه جواهری که داری به خود نزدهای؟ مردم در همچو مجالس اگر ندارند عاریه میکنند.
-من به هیچ وجه میلی به این کارها ندارم. با کسی هم مدعی همچشمی و رقابت نیستم. هر کسی را خدا قسمی خلق کرده، من دلی به این دنیا نبسته و از این ترتیبها و اوضاع خوشوقت نیستم. مرا بگذارید به حال خود باشم» ( همان: ۶۵۰).
ماری نیز از یک میلیون دینار ارث پدریش، به خاطر شمس میگذرد و مال را نزد خود از خاک پستتر میخواند و در جواب خالویش میگوید؛ « من مال لازم ندارم آن را به شما بخشیدم.
مارگیز حیرت کرد از آن دختر بلند همت و گفت:
-فرزند تو یک میلیون دینار را به من میبخشی؟
-بلی تعجب ندارد… شمس را از این اظهارِ غنای طبع و گذشت ماری خوش آمد» ( همان: ۶۹۲ ).
۳) ناشایستِ زن
۳ – ۱) عشقورزی
اگرچه تمامی قهرمانانِ زنِ رمان خسروی به نوعی سنتشکنی میکنند و بدون اطلاعِ والدین با مردِ مورد علاقۀ خود عشقورزی میکنند، اما سیاست کلی رمان و آن اندیشهای که خسروی پایۀ رمانش را بر آن قرار داده، این است که زن فقط در چارچوب شرع میبایست با مرد دلخواه خود آشنا شده و ازدواج کند.
طغرا از اینکه مجبور میشود نزد بیبی خود به دوست داشتنِ مردی اعتراف کند، اکراه دارد و حتی از مرگ برایش دشوارتر است؛ « چون میدانم سّرِ من در پیشِ شما پوشیده میماند، خاصه اینکه طرف خود شمایید، میگویم. اگرچه گفتن این مطلب از مرگ بر من دشوارتر است. خدایا چه کنم و چگونه بگویم که من مردی را دوست دارم؟» ( همان: ۸۲).
حتی اگر دختر به مردی عشق داشته باشد، باید پوشیده بماند مخصوصاً از دید غریبهها، زیرا که بدنامی در پی دارد؛ « اگرچه در حضورِ این خواجه قبیح است اما کار از این ملاحظه گذشته و مطلب بیپرده شده. این دختر به شما عشق دارد» ( همان: ۵۶۳).
ماری نیز عشق ورزی خود نسبت به شمس را نوعی عیب میداند که از به زبان آوردنش خجالت میکشد؛ « اما مستدعیام آن بیچاره را که برای قید و حبسِ من انتخاب فرمودهاید، خودتان آگاه کنید که این زن را با عیبِ عشق به دیگری به تو دادهایم که باز من از روی آن بدبخت خجل نمانم و ناچار نشوم که خود راز دل به او بگویم» ( همان: ۵۸۹).
برای یک زن باعث خجالت است که کسی از عشق او به مردی آگاهی داشته باشد« همۀ این ترتیب را میپسندم لیکن از روی آن مرد خجالت میکشم که میداند من به دیگری عشق دارم» ( همان: ۵۹۰).
طغرا عشق آبش خاتون نسبت به شمس را حرکتی زشت توصیف میکند، که حتی زنانِ نانجیب نیز از دست یازیدن به آن اکراه دارند« آن حرکتی که در شب عروسی با شما کرد که هیچ نانجیبی همچو وقاحتی نمیکند دلیلِ بزرگی است که برای شما تشنه و بیتاب است» ( همان: ۶۰۲ ).
هما نیز از خدا میخواهد که با پوشیده نگه داشتن عشقش نسبت به طغرل او را از رسوایی حفظ کند« هما هر دو دست را بر روی صورت نهاده گفت: آه شما گویا خیال دارید امروز مرا از خجالت بکشید. من کی لایق عشق او هستم. مگر از خودش چیزی شنیدهاید؟
-اصلاً او چیزی نگفته اما فرزند گمان مکن عشق پوشیده بماند.
از پریدنهای رنگ و از تپیدنهای دل عاشق بیچاره هر جا هست رسوا می شود
هما گفت:
-ای خدا ای خدا تو ما را از رسوایی حفظ کن… خدایا من چگونه اقرار کنم که کسی را دوست دارم. الحکم لله الواحد القهار» ( همان: ۷۶۰ ).
۳ – ۲) بیرون رفتن از خانه
چو زن راه بازار گیرد بزن وگرنه تو در خانه بنشین چو زن
در مورد زنان عصر قاجار گفته شده که: «زنی بود که در خانه زندگی میکرد و تقریباً هیچ گونه ارتباطی با خارج از محیط خانواده نداشت» (شمیم، ۱۳۷۵: ۳۷۸). رمان خسروی نیز دقیقاً همین تصویر را از زنان به دستِ خواننده میدهد؛ زنانِ رمان خسروی نیز تقریبا غالب اوقات عمرشان را در پستوی خانه و به دور از جامعه سپری میکنند.
در واقعۀ گرفتار شدن طغرا و دایهاش در آتش، زنان به پایمردی مردان نجات پیدا میکنند و به خانه برده میشوند، اما مشکلی وجود دارد و آن اینکه پدر دختر نباید بفهمد طغرا از منزل بیرون رفته. پس مادر طغرا چارهگری میکند و دروغی میسازد تا شاید خود و دخترش از آتش خشم پدر خانواده در امان بمانند؛ « پس خاتون برخاسته و به کنیزان گفت: ای احمقهای سفیه! شما نزدیک بود مرا از وحشت هلاک کنید. اگر به عوض این داد و فریاد بی فایده به تجسس خاتون خود رفته بودید، او را یافته و مرا به این حال نمیانداختید. خدا نیامرزد مرا اگر همۀ شما را به عقابین نکشم. دختر بیچارۀ من تنها کسی بوده که دلش به خانۀ من سوخته. به حیاط دیوانخانه رفته شاید کسی را پیدا کرده به عقب من بفرستد یا مردم را به یاری بطلبد. شما هیچ یک از جای خود حرکت نکرده، از پی او نرفتهاید و او هم پناه به غرفه برده در آنجه محبوس مانده. انتقام او را از شما ناکسان، پدرش خواهید کشید.
یکمرتبه کنیزان به پای او افتاده بنای تضرع و التماس گذاردند که:
-به شکرانۀ سلامتی خاتون از ما بگذرید و نگذارید این واقعه را امیر بفهمد والّا همه را خواهد کشت. به خدا ما گناهی نداریم خاتون به ما خبر نداد والّا ما خود رفته آتش را خاموش میکردیم.
-این دفعه از شما عفو کردم اما باید امیر خبر نشود که طغرا ساعتی بیرون رفته و پیدا نبوده و من غش کردهام» ( همان: ص ۵۸ ).
واقعۀ بیرون رفتن طغرا از خانه و به دوش کشیدنش توسط شمسِ غریبه و نامحرم، تا همیشه از پدر پنهان می ماند، زیرا که ننگ بزرگی است رسیدن دست یک نامحرم به بدن یک دختر، حتی اگر پای جان در میان باشد. برای زنان رمان خسروی محبوس بودن در پستوی خانه جزئی لاینفک از زندگی آنان است. در تمامی صحنههای رمان، این مردان هستند که نقش آفرینان اصلی هستند؛ آنان تدبیر میکنند، ماجراجوئی میکنند، می جنگند، پول به دست میآورند، گرهگشای مشکلات هستند و در یک کلام« نرود بی مدد آنان کار از پیش »، و حتی زنانِ رمان نیز این را دانستهاند که تنها مردان کارهای بزرگ نام انجام میدهند و آرزو میکنند که ای کاش مرد میبودند؛ « [ طغرا ] آی چقد دلم میخواهد که مرد بودم و با او عقد اخوت میبستم که دوست و همیشه با هم باشیم و به دستیاری یکدیگر کارهای بزرگنامی بکنیم« ( همان: ۷۴ ). در عوض زنان اما در خانه نشستهاند و« جز رعایت حفظ ناموس و شرف » کاری ندارند و اگر تعصب نویسنده در دین اسلام نبود که آنها را به « تعلیم آداب و رسوم مسلمانی و درس قرآن و علوم مقدمات و مسائل دینیه » مشغول سازد، معلوم نبود که برای چه زاده شدهاند. و این تعصب تا جایی پیش میرود که حتی آزادیهای زنانِ مغول را؛ از قبیل اسبسواری، شکاررفتن و تیراندازی، چوگانبازی و حضور در کنار مردان را نیز نقض میکند و آن را نوعی لغو میشمارد ؛ « چون در مسلمانها رسم نیست که دخترها و زنها به این گونه کارها مشغول شوند» ( همان: ص۹۸ ).
« بانو [ طغرا ] تبسمی کرده با آهی سوزناک گفت: شما که مرد هستید و همچه میدانم که صاحب مال و مکنت و عزت هم باشید. و پدر و مادری دارید مهربان و میتوانید به هزاران چیز خاطر خود را مشغول کنید. و عمری به شادی و خرمی بگذرانید. چرا خود را به من قیاس میکنید که دختری هستم عاجزه در خانه محبوس که جز رعایت حفظ ناموس و شرف و آداب دختری مغولان و معاشرت با زنان خودپسندِ بی تربیتِ آن قوم مشغله ای ندارم؟ تنها یک بیبی فردوس است که مرا به تعلیمِ آداب و رسوم مسلمانی و درسِ قرآن و علومِ مقدمات و مسائلِ دینیه و تاریخ و قصص و حکایات و نوشتن خط و پاره ای صنایع که زنان را به کار آید، مشغول می سازد» ( همان: ۵۳ ).
نویسنده در چندین مورد، ضمن روایت داستان به این محبوس بودن و« اسباب اشتغال نداشتن » زنان اشاره میکند ( همان: ۵۳ ، ۸۱ ، ۹۸ ، ۸۶۰) و از زبان خود آنان اظهار دلتنگی میکند، اما در بقیۀ موارد زنان از زندگی در پستوی خانه و « خوردن و خوابیدن و لغو گفتن و شنیدنِ » خود راضی و خوشحال هستند. میتوان گفت که برایِ زنان در این رمان دو نقش اساسی تعریف شده است؛ یکی ارضای میل جنسی مردان و دیگری نشستن و تعریف کردن از هنر مردان. و در تمامی رمان هر جا که زنان نقش اصلی را دارند، برای همین دو کار است. کوچکترین گرهی به دست آنان باز نمی شود و کمترین مشکلی به واسطۀ تدبیر آنان حل نمی شود! به عبارت دیگر هر جا صحبت از دلاوری، چاره گری، کیاست، شجاعت و فراست است، این نام مردان است که می درخشد.
۳ – ۳) فاحشگی
چو در روی بیگانه خندید زن دگر مرد گو لاف مردی مزن
اگرچه قهرمانانِ رمانِ خسروی تماماً انسانهایی دیندار و معتقد به رعایتِ اصولِ شریعت هستند، اما نویسنده در ضمن روایتِ رمان بعضی شخصیتهای فرعی را نیز وارد روند داستان میکند تا به نوعی، هم پلشتی آنها را به خواننده بنمایاند و هم بر ارزش دینداری شخصیتهای مثبتِ رمانِ خویش بیفزاید.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...