*از دریا دل داشتن؛ کنایه از دلیر و شجاع بودن:
فخر همه شاهانی خورشید سیر شاها
از دریا دل داری و زکوه جگر داری(۸۱۷۸)
*در دریای سخا‌ی کسی شناه کردن؛ کنایه از از سخا و جود کسی بهره مند شدن و نیز بسیار سخی بودن:
امید زایر تو رنجه گشت و خیره بماند
ز بس که کرد به دریای بخشش تو شناه(۷۱۸۳)
و نیز نک بیت: ۷۰۰۹
*یم در یمین داشتن؛ کنایه از سخی و بخشنده بودن:
بیشماری همه چون ریگ همی بخشد مال
راست پنداری دارد به یمین اندر یم(۴۸۹۱)
*دریا را به ساغر تهی نتوان کرد؛ تمثیل برای رباعی زیر:
پایان نامه
بگرستم زار پیش آن کام و هوا
گفتا مگری پند همی داد مرا
پنداشت مگر کآب نماند فردا
نتوان کرد تهی به ساغر دریا(۴-۸۷۶۳)
*دریا دست؛ صفت هنری وکنایه از بسیارسخی و بخشنده آن که دستی چون دریا دارد:
خسرو شیر دل پیلتن دریاست
شاه گرد افکن لشکر شکن دشمن مال(۴۳۸۶)
*دریا دل؛ صفت هنری وکنایه از بسیار سخی، جوانمرد و نیز شجاع و دلیر(عفیفی، ۱۳۷۲: ذیل دریا دل):
بس شگفتی نیست گر بر ژرف دریا بگذرد
لشکری کو را بود محمود دریا دل دلیل(۴۴۱۵)
*دریا سوار؛ صفت هنری وکنایه از شجاع و نیرومند:
از بیابان‌های بی ره با سپه بیرون شدی
چون مراد آمد ترا بگذاشتی دریا سوار(۱۶۳۷)
*دریا گذار؛ صفت هنری گذرنده‌ی دریا وکنایه از قوی و با عظمت:
فرود آمد از پشت پیل و نشست
بر آن پیلتن خنگ دریا گذار(۳۰۳۸)
و نیز نک بیت: ۳۷۵۴، ۳۵۳۳ و ۱۶۲۶
*دریا نهاد؛ صفت هنری با طبیعت دریا، با عظمت آن چه نهادی شبیه دریا دارد:
چه صعب رودی، دریا نهاد و طوفان سیل
چه منکر آبی، پیل افکن و سوار اوبار(۱۱۹۸)
*بحر گذر؛ صفت هنری کنایه از اسب قوی و نیرومند:
از سرگوی زیر او برخاست
آن که که گذار بحر گذر(۲۴۴۱)
دست

 

    • با واژه‌ی دست ۲۶ تصویر شامل ۱ تشبیه، ۱ استعاره، ۲۱ کنایه و ۳ مجاز ساخته شده است:

 

*دست نیکو ان؛ مشبهٌ‌به ارغوان از جهت زیبایی و آکندگی:
ارغوان بینی چو دست نیکوان پر دستبند
شاخ گل بینی چو گوش نیکوان پر گوشوار(۲۰۶۷)
*دست حنا بسته؛ استعاره از برگ‌های درخت چنار:
بر دست حنا بسته نهد پای بهر گام
هر کس که تماشا گه او زیر چناریست(۴۶۶)
*دست باز داشتن؛ کنایه از دادن و سپردن، واگذار کردن(انوری، ۱۳۸۳: دست باز داشتن):
سرو را، دست باز دار به من
رحم کن بر دل من مسکین(۸۷۰۷)
*دست بستن کسی؛ کنایه از خوار و بی مقدار کردن، مانع انجام دادن کاری شدن، مقید کردن(عفیفی، ۱۳۷۲: ذیل دست بستن):
این همان مجلس و جایی است که بر بست و برید
ملکان را ز نهیب و ز فزع دست و زبان(۶۱۰۸)
*دست کسی بوسیدن؛ کنایه از اظهار ادب و احترام و فروتنی کردن و نیز فرمانبرداری و اطاعت کردن:
آن که برتر ملکی خوار ترین بنده اش را
دست بوسد ز پی آن که بدان یابد چاه(۷۰۶۸)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...