1. در نظر افلاطون، عشق از جایگاهی والا برخوردار است و همدوش عقل می­باشد و به بیان بهتر، عشق و عقل مکمل هم و دو بعد کوشش و سلوک آدمی برای رسیدن به حقیقت می­باشند و بین این دو تعارضی وجود ندارد (افلاطون، ۱۳۸۰: ۹۴-۱۴۳).

    پایان نامه


 

    1. در نگاه سهروردی عشق نه تنها تقابل و تعارضی با عقل ندارد بلکه فرزند عقل و ثمره­ی خرد است. از دیدگاه شیخ اشراق عقل و عشق چنان با هم عجین شدند که حتی گاهی نمی­ توان بین این دو تفاوتی قائل شد.

 

    1. از نظر افلاطون میل به زیبایی و تملک آن از قوی­ترین امیال است و زمانی­که به حد افراط رسد، عشق خوانده می­ شود. چنین تعریفی از عشق در کلام شیخ است که عشق، محبت مفرط است. از این دو تعریف، چنین بر می ­آید که هر دو فیلسوف، تعریفی تقریباً یکسان از عشق ارائه می­ دهند.

 

از نظر افلاطون عشق اساس اجتناب از رذائل و تلاش در کسب فضائل است و در مراتب سلوک به سوی خیر محض، عاشق را تربیت می­ کند. شیخ اشراق نیز هم­چون افلاطون، نقش تربیتی برای عشق قائل است. در مونس­العشاق شاهد آن هستیم که از طریق داستانی استعاری، معجزه­ی عشق را مهار نفس سرکش می­داند.

 

    1. عقل با کارکرد معرفت­شناختی در نظام فلسفی افلاطون و سهروردی مورد تأکید و مدّ نظر ماست. در سهروردی عقل، ابزار معرفت است و استدلال شهودات عرفانی براساس آن است و در افلاطون هم، معرفت زائیده­ی عقل است .

 

 

۱-۸- تعاریف مفهومی

عقل؛ در لغت به معنای امساک و نگهداری، ­بندکردن، ­باز ایستادن و منع چیزی است. در اصل ماده «عقل» به معنای بازداشتن است و همه مشتقات آن، به این معنای اصلی باز می­گردد.
معنای اصطلاحی عقل
عقل، نفس ناطقه‌ی انسانی است که به وسیله‌ی آن، آدمی از سایر حیوانات متمایز می‌شود. بر این اساس، عقل، جوهری است مجرد و قدیم که ماده و مادی نیست، یعنی ذاتاً و فعلاً مجرد است.
عشق؛ از ریشه­ عشقه گرفته شده است و عشقه گیاهی است که در بن درخت ریشه
می­ کند و بر درخت پیچیده و بالا می­رود تا تمام درخت را فرا گیرد آن را چنان در شکنجه می­کشد که غذا و رطوبت درخت را تماماً به تاراج می­برد و در نهایت آن را می­خشکاند.
معنای اصطلاحی عشق
برای روشن شدن مفهوم اصطلاحی این لفظ باید سراغ تعاریفی برویم که اصحاب حکمت و معرفت از عشق کرده‌اند، لذا در فلسفه، عشق را از کیفیات نفسانی قلمداد می‌کنند که به سبب سیطره‌ی شدید تفکر در زیبایی و نیکویی محبوب و کثرت مشاهده­ شئون و آثار حسن معشوق در نفس آدمی تحقق می­یابد.
فصل دوم
کلیات بحث عقل و عشق

۲-۱- تعریف عقل

توجه­ ویژه­ی انسان به واژه­ی عقل و تلاش اندیشمندان برای تعیین گستره­ی مفهومی­اش سبب تعدد و گوناگونی معانی آن گردیده لذا عقل از جهات مختلفی قابل بررسی و تبیین است.

۲-۱-۱- عقل در لغت

لفظ عقل از نظر لغوی معانی مختلفی دارد. عقل هم معنای اسمی دارد و هم معنای مصدری. آن­جا که معنای مصدری دارد به مفهوم درک کامل چیزی است و آن­جا که معنای اسمی دارد همان حقیقتی است که بدان وسیله بین خوب و بد، بین حق و باطل، و هم­چنین بین راست و دروغ تشخیص داده می­ شود. اما توضیحاتی که در خصوص واژه عقل آمده است، چنین است که: عقل، لفظی عربی به معنای منع و بستن و نگاهداشتن است و به این دلیل ادراکی که انسان بر آن دل ببندد و چیزی را که با آن درک می­ کند عقل نامیده می­ شود و همچنین قوه­ای که گفته می­ شود، یکی از قوای انسان است و مقابل آن جنون و سفه و حمق و باطل است.
هم­چنین عقل به معنای دریافتن و فهمیدن آمده است (شعرانی، ۱۳۵۲، ج۲: ۱۷۹).
بعضی گفته­اند عقل از عقال مأخوذ شده است و آن بندی است که پای شتران را با آن
می­بندند تا از محل مخصوص خویش فراتر و دورتر نروند، لذا عقل بدین معنی قوه­ای است که انسان را به بند می­کشد و از کارهایی که بناست انجام نشود منع می­ کند و مانع می­ شود. برخی عقال را جمع عقل دانسته ­اند و آن­ را ریسمانی که بدان زانوی شتر را می­بندند معنی کرده ­اند (معین،۱۳۶۰، ج۱۰۱۸:۲).
ابن منظور (م۷۱۱ ه.ق) در لسان العرب چنین می­گوید:
«رجل عاقل و هو جامع لامره و رایه ماخوذ من عقلت البعیر اذا اجمعت قوائمه و قیل العاقل الذی یحبس نفسه و یردها عن هواها اخذ من قولهم قد اعتقل لسانه اذا حبس و منع الکلام… و سمی العقل عقلا لانه یعقل صاحبه عن التورط فی المهلک ای یحبسه»
مرد عاقل کسی است که کار و رأی خود را جمع­بندی می­ کند، این واژه از «عقلت العبیر» گرفته شده است یعنی دست و پای شتر را جمع کردم و گفته­اند عاقل کسی است که نفس خود را در بند می­ کند و آن را از هوایش باز می­دارد و این معنا از «قد اعتقل لسانه» گرفته شده یعنی زبانش را نگاه داشت و سخن نگفت… و عقل را عقل گفته­اند، زیرا صاحب خود را از سقوط در هلاکت مهار می­ کند یعنی باز می­دارد (ابن­منظور، ۱۴۰۸، ج۹: ۳۶۶).
راغب اصفهانی، عقل را قوه و نیروی مستعد برای پذیرفتن علم معرفی می­ کند:
«العقل یقال للقوه المتهیه لقبول العلم… و اصل العقل الامساک و الاستمساک، کعقل العبیر بالعقال و عقل الدواء البطن و عقلت المراه شعرها و عقل لسانه کفه»
عقل به قوه­ی آماده برای پذیرش علم گفته شده است… و اصل عقل به معنای بازداشتن و طلب بازداشتن می­باشد. مانند بستن شتر با ریسمان و بند آوردن دارو شکم را، یا بستن زن گیسوی را، و یا خویشتن­داری و باز داشتن زبان از سخن گفتن (اصفهانی، ۱۳۹۲ق: ۳۵۴).
۲-۱-۲- عقل در اصطلاح فلسفه و اقسام آن
واژه­­ی «عقل» در دانش­های متعددی همچو کلام، فلسفه، منطق، فلسفه­ی اخلاق و
معرفت­شناسی بکار می­رود و در اصطلاح فلسفه و کلام، معانی و کاربردهای گوناگون دارد که به طور اجمالی می­توان به موارد زیر اشاره کرد؛
۱٫­ عقل نظری یا قوه­ی تعقل و ادراک عقلی.
۲٫­ عقل عملی یا قوه­ی تدبیر زندگی.
۳٫­ موجود مجرد تامی که هم در ذات و هم در فعل مجرد است.
۴٫­ صادر اول که معمولاً از آن به «عقل اول» تعبیر می­ کنند.
۵٫­ معلومات و اندیشه­ های اولیه که مبادی تصورات و تصدیقاتند.
۶٫­ معلومات و اندیشه­ های اکتسابی برگرفته ار آن مبادی؛
۷٫­ مطلق مدرِک، اعم از عقل یا نفس یا غیر آن دو؛[۱]
بنابراین، عقل در فلسفه گاهی بر قوه­ی ادراکی اطلاق می­ شود و گاهی بر ادراک حاصل از آن قوه؛ گاهی بر ادراکات بدیهی اطلاق می­ شود و گاهی فقط در مورد ادراکات نظری و کسبی بکار می­رود. اما از نظر متکلمان مسلمان، عقل به معنای آرای رایج و مشهوری است که همه یا بیشتر مردم
می­پذیرند و بدان اذعان دارند.[۲] چنان­که فیلسوفان مسلمان، در حکمت عملی و اخلاق، معنای دیگری از آن مد نظر دارند.
فلاسفه، عقل را از دو جنبه مطالعه و بررسی می­ کنند:
الف) در معرفت­شناسی، که کاربرد عقل به دو معنا، رایج و متداول است:
۱٫­ نیروی ادراکی ویژه­ی نفس ناطقه: در این معنا، عقل، قوه یا نیروی ادراکی است که با آن می­توان حقایق را به نحو کلی درک کرد و به شناخت آن­ها دست یافت. به تعبیر دیگر، انسان دارای نیروی ویژه­ای به نام «عقل» است که یکی از شئون و کارکردهای آن ادراک مفاهیم کلی است. در چنین تعریفی عقل قوه­ای از قوای ادراکی نفس به کار می­رود.
۲٫­ نفس ادراک عقلی که محصول نیروی ادراکی است و اغلب در معرفت­شناسی، از عقل در مورد ادراکات عقلی، اعم از بدیهی و نظری، به کار می رود.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...