" پایان نامه آماده کارشناسی ارشد – گفتاردوم : ریشه های تاریخی نقش کرامت درمسایل کیفری – 4 " |
“
گفتاردوم : ریشههای تاریخی نقش کرامت درمسایل کیفری
نوع نگاه به کرامت انسان و تلقی مفهومی از آن با روی کرد فلسفه غرب، در شش دوره یا شش دسته قابل مطالعه و ارزیابی است. مطالعه این شش دوره، ریشه تاریخی، تأثیر و نقش این مفهوم و ویژگی انسان را در مسایل حقوق جزا بیشتر روشن خواهد کرد. مفهوم کرامت انسان در اندیشه روم کلاسیک به معنی جایگاه بوده است. [۴۷] بنا براین، عزت و احترام، به فرد روا بوده است که از جایگاه خاصی برخوردار باشد این نوع نگاه، برای انسان از این نظر که انسان است، کرامت قایل نیست و کرامت را باید در جایگاه و هویت اجتماعی یا خانوادگی فرد جستجو کرد. در قرون وسطا، اومانیستها ایده کرامت را به عنوان پل ارتباطی بین تفکر روم کلاسیک و دکترین های کلیسا به کار می بردند. این تفکر برپایه خرد ورزی بشر استوار است و انسان به دلیل برخورداری از برخی نعمت ها به ویژه نعمت عقل، از حیوانات متمایز می شود و کاربرد عقل باکرامت انسان رابطه تنگاتنگ دارد. بنابرین، ملاک در این دیدگاه، کرامت عقل است. در مرحله سوم ایده کرامت انسان مبتنی به برخورداری او از قوه تعقل بوده؛ با این نگاه که قوه تعقل جدای از مؤلفه های اومانیستی و دینی مورد نظر است . کرامت، بارویکرد فلسفی صرف ارزیابی و پرورانده می شود. این نگاه، اساس استدلال«کانت» را تشکیل میدهد در دوره چهارم، سیاست در مفهوم کرامت تأثیر گذار است. از هنگام بحث جمهوری خواهی و تأثیر روسو بر روند رو به رشد جمهوری خواهی و طرح حقوق بشر، موضوع« کرامت» به مباحث سیاسی و حقوقی راه یافت در سال ۱۸۴۸ م. متنی در فرانسه انتشار یافت که در آن اظهار شده بود: «جمهوری، کشوری است که در آن، منافع و کرامت هر فرد به بهترین صورت، با منافع و کرامت دیگران سازگار شود». می توان گفت این اولین باری بود که ازواژه کرامت دریک سند رسمی نام برده می شد درپنجمین مرحله ایده کرامت هنگام پیدایش نهضت های اصلاحی اروپا در قرن نوزده مطرح شد. در این برهه، به موضوع کرامت انسانی در زمینه لغو برده داری و کرامت کارگر بیشتر توجه شد. ظهور سوسیالیسم و کمونیسم ِ احتمال مجدد افراط گرایی و جنگ طبقاتی را تشدید کرد و تهدیدی که از سوی سوسیالیسم احساس می شد در روند ششم کرامت خواهی نقش دارد. مسأله کرامت به عنوان عامل اصلی دکترین اجتماعی و فراگیر کاتولیک در جلوگیری از مناقشه های سیاسی و یک پارچگی ملت ها مطرح شد.از مهمترین تحولات این دوره طرح «کرامت انسان » در پیشنویس منشور ملل متحد و اعلامیه جهانی حقوق بشر است که ژاک مارتینر فیلسوف کاتولیک فرانسوی پیشنهاد کرد. وی کوشید مفهوم رومی کرامت ( جایگاه اجتماعی و…) را در دیدگاه خود در باره حقوق بشر و نیز زندگی سیاسی و روابط انسانی بگنجاند و رعایت کرامت انسانی را به عرصه سیاست عملی بیاورد.طرح کرامت در منشور و اعلامیه با رویکرد پیشگیری از مناقشه های بینالمللی پا به عرصه اجتماعی گذاشت و کرامت را از محدوده فردی به عرصه اجتماعی و سیاسی توسعه بخشید. در همین زمانه کرامت انسانی نقش مهمی در نهضت های اجتماعی و سیاسی قرن بیستم ایفا کرد و به طور عمده واکنشی بود به ایدئولوژی نازیها در رویه پیش از جنگ جهانی دوم.[۴۸]این روند شش گانه در باره ورود مباحث «کرامت» به مسائل اجتماعی سیاسی و کم و بیش حقوقی نشان دهنده ی این امر است که تا اواخر قرن هجدهم جایگاه کرامت در نظام حقوقی غرب کم رنگ بود و در قوانین اساسی کشور ها و مقررات بینالمللی در مقام یک اصل مطرح نبود. کرامت بیشتر در مسائل سیاسی و منازعه های جهانی کاربرد داشت و گاهی در مسائل حقوقی مانند نهضت حقوق مدنی در امریکا مطالبات فمینیست ها و نظیر آن از رعایت« کرامت بشر » صحبت شده است.
در سه دهه نخست قرن بیستم « کرامت انسانی» در مباحث حقوقی و قضایی به طور جدی تری مطرح شد و چندین کشور در اروپا و امریکا رعایت کرامت انسانی را درقوانین اساسی خود لازم دانسته اند. به ویژه پس از تصویب منشور سازمان ملل متحد و تأکید برحفظ کرامت انسانی رعایت کرامت اهمیت بالایی در مباحث حقوقی پیدا کرد تا اینکه با پیشنهاد رنه کازین و جان همفری که در تهیه پیشنویس اعلامیه جهانی حقوق بشر نقش مؤثر داشت رعایت کرامت ذاتی انسا ن در متن اعلامیه به تصویب رسید. از آن پس کرامت در حقوق بشر بین الملل و اسناد حقوق بشر دوستانه رواج بیشتری یافت .
در حال حاضر درعرصه بینالمللی در منشور های حقوق بشر عمومی و خصوصی پیمان های حقوق مدنی و سیاسی ،حقوق اقتصادی،اجتماعی و فرهنگی و معاهدات خاص تر مانند کنوانسیون منع شکنجه حقوق کودکان رفع تبعیض علیه زنان و پیش نویس اسناد بینالمللی و منطقه ای در حوزه اخلاق بیوپزشکی بر حفظ کرامت انسان تأکید شده است. در این میان نقش جنبش اصلاحی نسبت به طرح کرامت انسان به عنوان مبنا و خاستگاه مسائل حقوقی بسیار برجسته می کند. جنبش اصلاح طلبی از «فرد گرایی» به «انسان گرایی» روی آورد و در مناسبت های مختلف از « بشر محوری» در امر کیفری سخن گفته است و « بشر محوری» را عالیترین ارزش ها میداند. آنگاه با توسل به حقوق کیفری و اصل جاهلیت که متروک و کهنه می نمود و متناسب با پیشرفت تمدن بشری در آن عصر نبود حمله برد. اصلاح طلبان بر این باور بودند که یک مجازات باید معین٬ حتمی٬ ملایم، عادلانه و «انسانی» باشد و به امور محدود شود که دارای نفع اجتماعی باشد[۴۹]
هوا داران جنبش اصلاحات در پی یافتن مبنا و فلسفه ای بودند تا بر اساس آن بتوانند نظام کیفری را تعدیل کنند. از این رو٬ ویژگی ذاتی و فراگیر انسانی یعنی «کرامت انسانی» را مبنای اصلی کار خود قرار دادند و با طرح این مسأله که کیفر نباید «حیثیت» انسان را خدشه دار سازد٬ به انتقاد و اشکال های خود به نظام سیاسی و حقوقی به ویژه «حقوق کیفری» ادامه دادند. ریشههای بشر گرایی در اروپا را باید از قرن هجدهم میلادی در انگلستان جستجو کرد.[۵۰]اروپا در این دوره که به اصل روشن گرایی معروف شده است٬ بشر گرایی را عالیترین ارزش خود میدانست. در فرانسه٬ منتسکیو (۱۶۸۳-۱۷۵۵م.) این تفکر را با توجه به دغدغه های حقوقی پی گرفت. وی نیز شدت مجازات های پیشین را محکوم کرد و بر پیشگیری و اصلاح تأکید ورزید و گفت: برای حکومت های مشروط و جمهوری که بر پایه ای شرافت و تقوا برقرار شده٬ شدت مجازات٬ مناسب نیست… . در این قبیل دولت ها٬ قانون گذاران خوب می کوشند مجرمین را کمتر کیفر دهند. بلکه بیشتر سعی میکنند از وقوع جرایم جلوگیری کنند و به مردم اخلاق خوب تعلیم نمایند؛ نه اینکه به آن ها شکنجه دهند و بر سختی و شدت مجازات بیفزایند.[۵۱]
منتسکیو تأثیر ژرف بر اصلاح طلبان مشهور قرن هجدهم به ویژه سزار بکاریای ایتالیایی (۱۷۳۸-۱۷۹۴م.) گذاشت. او خود میگوید: «حقیقت که یگانه و یکسان است٬ مرا بر آن داشته است که به دنبال آثار روشنی بخش این مرد بزرگ ( منتسکیو) گام بردارم».[۵۲]
“
فرم در حال بارگذاری ...
[دوشنبه 1401-09-21] [ 11:07:00 ق.ظ ]
|