از لحاظ روانشناسی: روانشناسی علمی است که از حالات نفسانی و حیات باطنی گفت‌و‌گو می کند از تماشای هر اثر زیبا لذتی برای شخص رخ می‌دهد و نیز هر کسی در خود یک نوع علاقه و تمایلی برای ایجاد آثار زیبا احساس می‌کند. مثلاً هنگامی که آهنگ خوبی را می‌شنویم یا منظره زیبائی را تماشا می‌کنیم یک نوع حظ و نشاطی در خود احساس می‌کنیم که مانند کیفیات دیگر نفسانی یک حالت داخلی و باطنی بوده و تنها به وسیله ضمیر و وجدان شناخته می‌شود. البته چنین حالت و کیفیتی مخصوصاً و شاید منحصراً مربوط به روانشناسی است. (همان، ۱۳۲۸: ۱۰)
پایان نامه - مقاله - پروژه
از لحاظ جامعه‌شناسی: جامعه‌شناسی و تاریخ هر دو جوامع انسانی و امور اجتماعی را مورد تحقیق و مطالعه قرار می‌دهد اولی صفات کلی و عمومی و مشترک و دومی پدیده‌های فردی و خصوصی آنها را در نظر می‌گیرد عده‌ای از متفکرین معتقدند که شناخت زیبائی را باید بویژه از لحاظ جامعه‌شناسی و تاریخ مورد تحقیق و بحث قرار داد زیرا هر اثر هنری همیشه محصول محیط اجتماعی بوده و توالی اشکال مختلف هنرها و حتی سنخ‌های زیبائی را باید در تاریخ جستجو و توجیه کرد هر خداوند هنر، تابع محیط اجتماعی خود بوده آثار زیبائی که از دست و قلم او بیرون می‌آید و در معرض انتظار دیگران قرار می‌گیرد تا اندازه‌ایی محصول آن محیط است. (شاله، ۱۳۲۸: ۱۶-۱۳)
از لحاظ فیزیولوژی: زیبائی و هر چیز زیبا در اندام و اعضاء بدن انسان تأثیر مخصوصی داشته و یک نوع حظ جسمانی و عضوی در او تولید می کند. دانشمندان اخیر تأثیر اخلاقی هنر و زیبا را خارج از دایره تحقیقات و آزمایشهای علمی دانسته و معتقد است که باید به مدد کشفیات فیزیکی در باب نور و رنگ ها و صداها و تحقیقات علم وظائف الاعضاء درباره چگونگی ساختمان و طرز عمل اندام باصره و سامعه، علت و چگونگی حظ استاتیک یعنی حظی را که از دیدن و شنیدن آثار زیبا در چشم و گوش تولید می‌شود، بدست آورد.
از لحاظ تجربی:مهمترین شناخت زیبایی تجربی عبارت از نظریه فکنزدانشمند معروف آلمانی است۱. فکنز دو نوع شناخت زیباییرا تشخیص و آنها را در مقابل هم قرار داده است اولی از اصول کلی و نظریات مطلق حرکت کرده و نتایج جزئی و خصوصی استنتاج می کند. دومی از عناصر اصلی و اولیه شروع کرده بتدریج به نظریات کلی می‌رسد به عقیده فکنز زیبایی عبارت از مستقیم و بدون واسطه بودن آنست حظی از شنیدن و دیدن اشیاء زیبا در انسان پدید می‌آید مانند حظهای دیگر کیفی بوده و فی نفسه اندازه پذیری نیست ولی می‌توان یک نوع اندازه‌گیری که امروز در علوم طبیعی معمول است در آن به کار برد. (همان: ۲۱-۱۸)
از لحاظ ادبی: آنچه در این نوشتار بیش از موارد فوق‌الذکر دیگر به کار می‌آید و ما را در رسیدن به هدفمان که دستیابی به جوابی قانع کننده برای سوالات مطرح شده است یاری می‌کند همین زیباشناسی ادبی است و از دیدگاه ادبا گفتار و نوشتار و ادبیات زیبا و جذاب همراه با ضوابط فصاحت و بلاغت یکی دیگر از مصادیق زیبایی محسوب می‌شود.
۲-۳- عناصر زیباشناسی ادبی
از عناصر زیباشناسی ادبی می‌توان لفظ، معنا، عاطفه، خیال، موسیقی را برشمردکه در این مجال به بررسی هر یک به صورت مختصر پرداخته میشود به بررسی هر یک از این موارد می‌پردازیم
۲-۳-۱- لفظ
لفظ مهمترین و اساسی‌ترین عنصر تشکیل دهنده یک اثر ادبی و ماده‌ی اولیه آن به شمار می‌آید و شکل ظاهری متن از زیبایی لفظ برمی‌خیزد. بنابراین استفاده از کلمات نازیبا هر چند دارای مفاهیمی بلند باشد جذابیتی برای خواننده ایجاد نمی‌کند تا با متن به راحتی همراه شود. در باب الفاظ و معانی چند نظر وجود دارد:لفظگرایی، معناگرایی و عنایت به لفظ و معنا. جاحظ، قُدامه ‌بن‌ جعفراز پیشاهنگان لفظ گرایی، حسن ‌بن‌ بِشرآمِدی از پیشگامان نظریه اصالت معنا شمرده میشوند. اما دانشمندانی چون ابن قتیبه، بشر بن معتمرو ابوهلالعسکری اثر لفظ و معنا را در آفرینش بلاغت به تساوی دخیل میدانستند.(شمیسا،۱۳۸۳: ۷۱) پیروان جریان اصالت لفظ به این باور بودند که الفاظ فخیم، پایه و اساس بلاغت بوده، معانی فقط در پوششی زیباست که سخن بلیغ را به ظهور میرساند و در برابر این عقیده که برای معنا اهمّیت ثانوی قایل است، باورمندان اصالت معنا میپنداشتند که مفهومی رکیک را نمیتوان با ارائه در پوششی زیبا و بلیغ وانمود کرد، زیرا این معانی زیباست که به خودی خود و بدون استمداد از پوشش زیبا نیز سخن را به مدارج بلاغت میرسانند. گروه سومی برخلاف اعتقاد این دو جریان، لفظ فخیم و معنای سلیم را لازم و ملزوم همدیگر دانسته با تأکید بر کاربرد همزمان و نقش مساویانه هر دو به امر آفرینش بلاغت اقرار داشتند. ولی جرجانی با بررسی دقیق نظریات هر سه گرایش به این نتیجه رسید که نه لفظ به تنهایی اسباب ایجاد بلاغت شده میتواند، نه معنا و نه هم مجموع هردو، بلکه زیبایی و بلاغت سخن در ترکیب و تنظیم درست واژگان و عبارات است، مادامیکه کلمات به کار برده شده در یک جمله و یا در یک مصراع شعر دارای هماهنگی لفظی و معنوی نبوده، معانی و مدلول آنها نیز با همدیگر ارتباط منطقی نداشته باشند و نظمی معین و مرتبط با همدیگر واقع نگردند، فاقد ارزشهای زیبایی شناسانه خواهند بود. (www.ashian.ca/topic) نظریه نظم از عرصه‌هایی بود که در آن، گفتگوهای دیرین ادیبان درباره اصالت لفظ یا معنا و ترجیح یکی بر دیگری، جلوه‌گر شد. بیشتر ادیبان و متکلمان تا آغاز سده ۵ ق/۱۱م، همچنان به دوگانگی و جدایی لفظ و معنا باور داشتند و عموماً زیبایی، فصاحت و بلاغت را به یکی از آن دو ربط می‌دادند. این سبب شده بود که آنان در دو گروه لفظ‌گرایان و معناگرایان دسته‌بندی شوند و بر همین اساس، اعجاز قرآن را نیز یا به الفاظ و یا به معانی بازگردانند. جرجانی در دو کتاب خویش، آراء سنتی مربوط به اهمیت لفظ یا معنا را رد کرد و نظریه عمومی معنا و فرایند خلاق خود را مطرح ساخت و سپس فصاحت و بلاغت را برآمده از مجموعه لفظ و معنا و ساخت و ترکیب آنها دانست. جرجانی آشکارا گفته است که سنجش سخن و ارزش آن نه به لفظ تنها ست و نه به معنای تنها؛ زیرا الفاظ به خودی خود، و البته جدا از برخی ملاحظات موسیقایی و آهنگی، ارزش یکسان دارند و تا زمانیکه در ترکیبی گنجانده نشوند، نمی‌توان لفظی را از لفظ دیگر بهتر و زیباتر دانست معانی نیز چنین‌اند و یک معنا بر معنای دیگر برتر نیست. بنابراین، چیزی که اهمّیت دارد و گونه‌گونیِ سخن را پدید می‌آورد، چگونگی ساختار، ترتیب و صورت الفاظ است که به آن «نظم» گفتهمی‌شود. برای نمونه، در دو جمله متفاوت «اِنطَلَقَ زیدٌ» و «زیدٌ مُنطَلِقٌ»، دو معنای متفاوت در ذهن ما بوده است که براساس آن، لفظ خود را تنظیم کرده‌ایم. ما ابتدا معانی مورد نظر خود را که «معانی النّحو» نامیده شده است، در ذهن ترتیب می‌دهیم و سپس الفاظ را بر پایههمان ترتیب، منظم می‌کنیم از اینرو، الفاظ، تابع و خادِم معانی می‌شوند و معانی، مهم‌تر جلوه می‌کنند.(جرجانی،بی تا: ۲۳۸)
از جمله کسانی که به لفظ اهمیت می‌دهند و آن را برتر می‌شمارند صاحب الصناعتین است که می‌گوید: «معانی میان عاقلان مشترک است زیرا اتفاق می‌افتد که معنایی خوب برای بازاری و نبطی و زنگی حاصل می‌شود. اما مردمان از جهت الفاظ و چیدن و تألیف و نظم آن بر هم رجحان پیدا می‌کنند.» (ابوهلال عسکری: بی‌تا، ۱۹۶) و در همان کتاب دوباره می‌گوید «اکثر شعرها براساس دروغ و امور محال از اوصاف ناممکن و صفات خارج از عادت و سخنان نادرست مانند اتهام به افراد پاکدامن، گواهی دروغ و سخن افتراء آمیز استوار شده، به خصوص شعر جاهلی که قویترین و برترین شعر است، چنین است چرا که از شعر جز خوبی لفظ و نیکویی معنا چیزی خواسته نمی‌شود به یکی از فیلسوفان گفتند فلان شاعر در شعرش دروغ می‌گوید گفت: خوبی سخن از شاعر طلب می‌شود و صدق و راستی از پیامبران.» (همان: ۱۳۱)
معنا اگر در الفاظ، شایسته و مناسب قرار گیرد تأثیر آن دوچندان خواهد شد. اگر همان معنا و مفهوم در لفظ نه چندان مناسب قرارگیرد آن تأثیرگذاری را نخواهد داشت.
در برتری لفظ برمعنا مولف گفته شد: «جای شگفتی است که کسی بر متنبی عیب بگیرد و از ارزش شعر او بکاهد تنها به آن علت که در آثار او ابیاتی یافته که بر سستی اعتقاد و فساد رأی او در دین دلالت دارد اگر مخالفت دین در شعر عیب شمرده می‌شد واعتقاد ناپسند و بد، مایه تأخر شاعر بود لازم می‌آمد که نام ابونؤاس از دیوانها محوشود و یادش از میان طبقات حذف گردد و اهل جاهلیت و کسانی که مردم به کفر آنها گواهی می‌دهد سزاوار بود که نام و یادشان از خاطر برود.» (القاضی جرجانی، ۱۳۳۱: ۵۸ و۵۷)
۲-۳-۲-معنا
معنا در واقع عنصر اصلی سخن می‌باشد و معنا با دیگر عناصر سخن از قبیل عاطفه و خیال پیوند تنگاتنگی دارد لفظ هر چند دلپذیر نمی‌تواند ناخوشایند بودن معنا را بپوشاند و ما نمی‌توانیم چون مکتب پارناس۲ هنر را صرف هنر بپذیریم و برای آن هیچ مضمون و مسئولیت اجتماعی قائل نشویم.
سخنور جانی تازه در کالبد آشنا که زبان است در می‌دمد درست است که واژگان در ادب کمابیش همانهاست که در زبان نیز به کار گرفته می‌شود، اما درونمایه‌های، هنری شور و تپندگی در آن دو یکی نیست پیام ادب فزونتر و فراتر از آن است که تنها سر را نمی‌آموزد دل را نیز برمی‌افزود زبان برای سخنوران به رنگ‌ها می‌ماند برای نگارگر، یا به سنگ‌ها برای پیکر‌تراش یا به آوا‌ها برای آهنگساز واژگانی که کمابیش همان‌هایند که در گفتار و نوشتار به کار می‌گیریم، غزلهای خواجه، مثنوی مولانا را پدید می‌آورند لیک راز در چیست واژگان در سروده‌های این سخنوران سترگ، این هنرمندان شگرف آن چنان بکار گرفته شده‌اند؛ به هم پیوسته‌اند؛ سامان گرفته‌اند،که جان یافته‌اند. (کّزازی،۱۳۷۲: ۲۰- ۱۹-۱۶)
عبدالقاهرجرجانی در برتری معنا اینگونه می‌گوید: «خردمندی را ندیده‌ام که به فصاحت و بلاغت قرآن معتقد باشد به این دلیل که در حروف آن چیزی وجود ندارد که تلفظ آن بر زبان سنگین باشد زیرا اگر این درست بود لازم می‌آمد که لفظ بازاری و بی‌ارزش و کم مایه اگر دارای حروفی سبک و نرم باشد فصیح شمرده شود.» (عبداالقاهرجرحانی، بی‌تا، ۲۶۲)
محتوای یک اثر حاصل برآورد دو عنصر موضوع و اندیشه می‌باشد که به شرح آن می‌پردازیم.
الف) موضوع:به طور کلی موضوعات حکایت از زندگی گرفته می‌شوند قصه‌گو برای بیان کردن اندیشه خود زندگی را با جنبه‌های گوناگونش در نظر می‌گیرد ولی واقعیتی که در زندگی وجود دارد در قصه بطور غیرواقعی نشان داده می‌شود. به هیچ وجه نمی‌توان از حکایات انتظار واقعی بودن داشت.
ب) اندیشه: مفهوم محتوا با موضوع قصه تمام نمی‌شود بدیهی است که راویان قصه‌های مورد بررسی نسبت به زندگی که در روایات خود منعکس کرده‌اند، بی‌تفاوت نیستند و دیدگاه خاص خود را نسبت به موضوع پرداخته شده دارند. آنها توسط حکایات سعی دارند اندیشه خود را به شنونده القاء کنند. (مظاهری، ۱۳۸۹: ۷۸)
۲-۳-۳-عاطفه
دکتر شفیعی کدکنی در مورد عاطفه چنین می‌گوید:
«منظور از عاطفه، اندوه یا حالت حماسی یا اعجابی است که شاعر از رویداد حادثه‌ای در خویش احساس می‌کند و از خواننده یا شنونده می‌خواهد که با وی در این احساس شرکت داشته باشد. نمی‌توان به یقین پذیرفت که امکان آن باشد که هنرمندی حالت عاطفی را به خواننده خویش منتقل کند بی‌آنکه خود آن حالت را در جان خویش احساس کرده باشد عواطف انسانی را نمی‌توان شمارش کرد. حتی به طور دقیق نمی‌توان دسته‌بندی کرد زیرا که عاطفه بسیار پیچیده است. اما دو دسته از عواطف را می‌توان یاد کرد نخست عواطف شخصی از قبیل آنها که ما را وا می‌دارند تا در پی صلاح خویش برویم مانند فرار از میدان جنگ یا انتقام یا مدح به امید پاداش این دسته عواطف انفعالاتی نیستند که بتواند انگیزه واقعی هنر باشد دسته دوم عواطف رنج آمیزند که رنج‌های مخاطب را بر می‌انگیزند از قبیل حسد، خشم، ناامیدی عواطف اموری ثابت‌اند جز تغییر اندک در آنها راه ندارد اگر تغییری پیدا شود در شکل و ظاهر آنها است نه در اصل و اساس آنها.» (شفیعی کدکنی، ۱۳۶۶: ۲۴-۲۶)
علم زمان سعدی مرده است اما شعر سعدی زنده است و از علم زمان او جز در تاریخ اثری باقی نمانده است و علم تابع عقل است و عقل آدمی هر لحظه در حال رشد و شکوفایی می‌باشد اما عاطفه تغییر ناپذیراست مگر در حد ناچیزی به عنوان مثال حالت اندوه یا شادی از قدیم تاکنون وجود داشته است و بسیارند نویسندگانی و ادیبانی که از امتیازات گوناگونی چون آگاهی زیاد، حس تعبیر برخوردارند اما با وجود همه آنها از ضعف عاطفه و احساس برخوردارند که این نارسایی نقاط قوتشان را، خنثی و بی‌اثر می‌سازد.کروچه۳ در مورد عاطفه چنین می‌گوید «عاطفه ماده خام یا ماده اولیه‌ای است که هنرمند از آن کمک می‌گیرد از طریق آفرینش هنری آن را به ماده دیگر جزء ماده عواطف و افکار تغییر می‌دهد هنر عاطفه را تعدیل می‌کند و آرام می‌سازد به شکل خیال و تصویر نه بصورت ناله و آه ارائه می‌دهد و در پس نقاب الهام و پیچیدگی پنهان می کند. (غریب، ۱۳۷۸: ۱۰۳)
«پس مراد از عاطفه و احساس بیان مفاهیمی از قبیل اندوه، شادی، نفرین،آرزو، شگفتی و … می‌باشد که گوینده به مناسبت عاطفه و احساس که قصد اظهار آن را دارد از معانی مجازی جملات خبری یا پرسشی یا امری نیز استفاده می‌کند». (شمیسا ،۱۳۷۰: ۱۳۴)
احمدامین در مورد اهمیت عاطفه در ادبیات چنین می‌گوید: «عواطف اساس ادب هستند و آن را جاودانه می‌سازد و عواطف تغییر نمی‌کند ما دوست داریم یک شعر را بارها و بارها بخوانیم و از تکرار آن خسته نمی‌شویم اما وقتی کتاب علمی می‌خوانیم به سرعت احساس خستگی می‌کنیم زیرا این کتاب علمی به عقل مربوط است نه عاطفه » (امین، ۱۹۶۷: ۳۹).و از عواملی که عواطف را بر میانگیزد کاربرد رنگ در گفتگو با مخاطبان می باشد که نمونه بسیار آن را در قرآن شاهد هستیم «فالق الاصباح و جعل اللیل سکنا» (انعام/۹۶)؛ «خداست شکافنده پرده صبحگاهان، و او شب را برای آسایش خلق قرار داد.»
رنگ شناسان معتقدند: رنگ آبی تیره (رنگ شب)،‌ ساختار آرامش و سکوت کامل دارد و تاثیر آرام بخشی در سیستم اعصاب بر جای می گذارد و فشار خون، نبض و تنفس را می کاهد و در عین حال بدن تجدید قوا می یابد
۲-۳-۳-۱-معیارهای عاطفه
صدق عاطفه: متن ادبی برخاسته از انفعالی دروغین نباشد ترس در بیشتر شعرهای مدحی در ادبیات عربی، باعث می‌شود صدق عاطفه در آن نمایان نباشد. لذا بیشتر ناقدان بر آن عیب می‌گیرند و آن را رد می‌کنند مگر کسانی که دیدگاهی زیباشناسانه نسبت به آن دارند.(خفاجی، ۱۹۹۵: ۴۸)
قدرت عاطفه: منظور از قدرت عاطفه شدت و خروش عاطفه نیست، زیرا گاه عاطفه‌ای آرام دارای تأثیر قوی و اهمیتی بالاست و وضع معیاری برای قدرت عاطفه دشوار است و این به واسطه اختلاف طبع و مزاج در درجه‌ی قدرت عواطف است و دلیل دیگر آن است که عواطفی وجود دارند که منشا آنها تأمل و تفکر است و هر انسانی عاطفه خاص خود را دارد و حقیقتاً منشأ اول قوت عاطفه بستگی به نفس و طبیعت شاعر و نویسنده دارد.
ما نمونه‌ای از این قدرت عاطفه را در شعر خنساء شاهد هستیم که خواننده را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

 

عَلی إخوانِهِم لَقَقلتُ نَفسِی فَلَولا کَثره الباکِینَ حَولِی

(اگر افراد بیشماری که در پیرامونم برای برادرانم
میگریستند ،نبودند خودم را می‌کشتم.)

 

وَ اُذکرُهُ لِکُلِّ غُرُوبِ شمس(خنسا، بی‌تا: ۸۵) یُذکِّرُنی طُلوعُ الشمسِ صخراً

(طلوع آفتاب مرا به یاد صخر می‌اندازد هر غروب آفتاب مرا به یاد او می‌اندازد.)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...